به این سادگی ،توی ویرانه ها ، خسته از این زندگی
در تاریکی کوچه ها ، مویی در بین هزار شانه
در خرابه ی متروکه ی روزگار
و زیر شلاق کویر خشک عاشقی
نفس آخرم بود
خواب های وحشت زا روحیه ام را ربوده
آسایشم را بر هم زده
چاره ای جز فریاد و پرواز نیست
بال و پرم شکسته از سنگ های پرت شده در مسیر
آسمان برای پرواز باز است
خود را نباختم ، بال گشودم
مثل مرغ تیر خورده در شکار
در فراز ونشیب تپه های صعب العبور
همسفر بادها ، بالای کرانه ها ، دره ها ، رودها ، دریاها ، و اقیانوسها
ابر های سیاه در آسمان چادر زدند
چهره ی عبوسی دارند
ترسیدم نزدیک بشم
گویا حامل بمب هایی از تگرگند
بادلتابی جلو رفتم
نزدیک ماه
زمین را همچون تار عنکبوت می دیدم
باز گشتی دگر ندارم
برگشتنم به معنی نیستی ، نابودی
ستاره ها همچون گلها شکوفه زدند
در دل آسمان
درد دلم را گفتم
همه خیره شدند
سکوتی مطلق در فضا
می نالیدم ، آنها به گریه افتادن
از تنهاییم
از آینده ی مبهم سفرم
مانده ام همچون مرجان دریایی
در قعر اقیانوسها
راهش تا جزیره ی خوشبختی دور است و دراز
و ساحل شنی گرم
خورشید صدای گریه ها را شنید
آرام آرام آمد
ستاره ها کم کم پنهان
از ماه خبری نیست
من ماندم و خورشید بی پر وبال
مرا بر دوش کشید
به این سادگی
چه صحنه ی تماشایی
زمین به اندازه ی یک دانه ی انار
و ادماش نا پیدا
خورشید من و بوسید
با لبای گرمش
با آرامشی دل چسب
دستی بر سرم کشید
و به دیار خوشبختی برد
غم ها همچون قاصدک ها از فواره ی آتشین قلبم آزاد می شدند
قبلا دلم آنها را در درون زندانی کرده
من ماندم و دلِ بی درد
عجب دنیایی است بدور از واهمه ها
با صدایی از خواب پریدم
جای پایی از خورشید نیست
مثل اینکه اون هم با من قهر کرده است.
جاسم ثعلبی (حسّانی) 19/05/1391
:: برچسبها:
سفر خیالی ,
:: بازدید از این مطلب : 1949
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3